جالب اینکه با توجه به نزدیکی ماه مبارک رمضان و تعطیلات نوروزی، پیشبینی میشد تلویزیون با قدرت بیشتر و دست پرتری نسبت به سالهای گذشته در سریالسازی عمل کند و این یعنی مدیران برای انتخاب آثار شاخص، گزینههای چندانی در اختیار نداشتند. در میان فهرست غایبان کارگردانهای موفق سالهای گذشته تلویزیون، نام محمدمهدی عسگرپور هم وجود داشت که قرار بود سریال «حضرت اجل» را برای رمضان ۱۴۰۱ بسازد. سریالی که در آغاز مرحله پیشتولید، متوقف شد. درباره جزئیات بیشتر این ماجرا و مسائل مرتبط با برنامهسازی در تلویزیون با این کارگردان که سابقه مدیریت هنری هم دارد، گفتوگو کردیم که میخوانید.
آقای عسگرپور، شما جزو کارگردانهایی هستید که چندین سریال ماه رمضانی برای تلویزیون ساختید که اتفاقاً استقبال خوبی هم از آثارتان شده است، قرار بود برای رمضان امسال هم سریال «حضرت اجل» را برای پخش از شبکه سه بسازید، سرنوشت این سریال چه شد؟
قرار بود این سریال را برای شبکه سه بسازیم و در ابتدا هم بسیار استقبال کردند. چند جلسه هم برگزار و کدورت کوچکی هم که بین من و شبکه سه وجود داشت رفع شد. این کدورت به اتفاقات در پخش سریال «رهایم نکن» برمی گشت. به هرحال این جلسه برگزار شد و جلسه خوبی هم بود. قرار شد با قدرت و سرعت سریال را بسازیم و به رمضان امسال برسانیم. ما همه تلاشمان را کردیم که این سریال به رمضان امسال برسد، کار در مرحله پیشتولید بود که رئیس سازمان صدا و سیما تغییر کرد. آقای ایرج محمدی (تهیهکننده کار) به من گفت دارند پروژهها را یکی یکی متوقف میکنند و پروژه ما هم متوقف شد. من توضیحات بیشتری نخواستم چون خیلی انگیزه کار برای تلویزیون را نداشتم. در واقع جلساتی برگزار شد تا آن انگیزه در من ایجاد شود و من پذیرفتم سریالی را با انگیزه بالا بسازم، چون یا کاری را قبول نمیکنم یا به بهترین شکل انجامش میدهم. اتفاقاً از اینکه پروژه را متوقف کردند، استقبال کردم، شاید خواست خدا بود که فعلاً با تلویزیون کار نکنم.
سریال تا چه مرحلهای پیش رفته بود که متوقف شد؟
ما وارد پیشتولید کار شده بودیم و در مرحله تعیین لوکیشنها و انتخاب بازیگر بودیم. گروه کم کم داشت شکل میگرفت.
به نظر شما دلیل شکست سریالهای ماه رمضان امسال تلویزیون در جذب مخاطب چه بود؟
نه فقط سریالهای ماه رمضان که بیشتر برنامههای تلویزیون با شکست در جذب مخاطب روبهرو شدهاند. از این منظر ساختار صدا و سیما باید مورد نقد و بررسی قرار بگیرد. تلویزیون ساختاری دارد که به جای چابکتر شدن، روز به روز پیچیدهتر میشود. از دل این ساختار به سختی برنامه خوبی درمیآید. تعدد شوراها در تلویزیون یک تصمیم اشتباه بود. مدیرگروهها یک زمانی اصالت داشتند اما الان چندین شورای دیگر هم درباره یک برنامه نظر میدهند، در واقع مقام مسئولی برای تصویب طرحها در صدا و سیما وجود ندارد و مدتهاست که صدا و سیما، جایگاه «مقام مسئول» را از بین برده است. من به عنوان یک برنامهساز (بهجز رئیس سازمان) مقام مسئول دیگری را در این سازمان پیدا نمی کنم که اگر برنامهای را تصویب کرد، نظر شخص یا مسئول دیگری آن برنامه را تعطیل نکند. وقتی برنامهای بازخورد زیر متوسط دارد به عنوان یک شاخصه برای مدیران آن رسانه اهمیت پیدا میکند تا تغییراتی را در آن برنامه یا مسئولان شبکه به وجود بیاورند. اگر سریالهای شبکهای دارای ۷۰درصد بیننده باشد و پس از پنج سال، به زیر ۳۰درصد برسد مقام پرسشگر و پاسخگویی در صدا و سیما وجود ندارد که درباره این کاهش مخاطب، سؤال کند. بنابراین ما با سیستمی مواجهایم که خودش را بینیاز از پاسخگویی به افکار عمومی میداند.
این عدم پاسخگویی مربوط به تغییرات مدیریتی در این سازمان میشود؟
نه، این ربطی به مدیر فعلی یا قبلی صدا و سیما ندارد، این ساختار تلویزیون است. این رسانه هر برنامهای بسازد یا هر طور که بخواهد عمل کند، مقام پرسشگری را روبهروی خود نمیبیند، در واقع افکار عمومی وجود ندارد که مطالبه کند. مردم و نهادهای پرسشگر هم انگیزههای خود را از دست دادهاند و خوراک فرهنگیشان را از جای دیگری به جز تلویزیون تأمین میکنند. وقتی آمار برنامههای تلویزیون پایین میآید به این معنا نیست که مردم برنامههای تلویزیونی نمیبینند بلکه مصرف فرهنگی آنها از جای دیگری همچون شبکههای ماهوارهای، شبکههای نمایش خانگی و شبکههای اجتماعی تأمین میشود. زنگ خطر این ماجرا را من و دوستانم، اواسط دهه ۸۰ به صدا درآوردیم و اعلام خطر کردیم که تلویزیون با این شکل و شمایل حتماً با مشکلات جدی روبهرو میشود. به ازای هر نیروی تولیدی در صدا و سیما بیش از ۲۰ نیروی پشتیبانی وجود دارد. سازمانی که این همه کارمند دارد درگیر پرداخت حقوق کارمندانش است تا تولید برنامههای جذاب و خلاق. ریشه مشکلات به این برمیگردد که تلویزیون خودش را بینیاز از پاسخگویی میداند. اگر در هر جای دنیا به رسانهای بگویید به تو پول میدهم تا برنامه بسازی در ضمن لازم نیست به جایی هم پاسخگو باشی، حتماً تعداد کارمندانش زیاد میشود و برنامههایش بیکیفیت.
در چنین وضعیتی که مخاطبان برنامهها و سریالها تا این حد ریزش داشته و هنرمندانش با آن قهر کردهاند، با تلویزیون چه باید کرد؟
ببینید ساختار حاکمیتی ما بهگونهای نیست که بخش رسانه رسمی خودش را از دست بدهد، البته در بسیاری از کشورهای دنیا چنین است و تلاش میکنند موضوعات رسانهایشان در قالب حاکمیت باقی بماند اما در کشور ما جدیتر است، بنابراین بودجه زیادی هم برای صدا وسیما در نظر گرفته میشود. سرنوشت این رسانهها در دنیا، خوب نبوده و اینطور نیست که رسانههای رسمی حکومتی در کشورهای مختلف جهان سالها کار کنند، کلی نیرو داشته باشند و برنامههای خوبی هم بسازند. تقریباً همه جای دنیا چنین طرحی شکست خورده است و به مدلهای پیشرفتهتری فکر کردهاند اما امکان اجرای این مدلها در کشور ما وجود ندارد چون روز به روز فضا در حوزه فرهنگ و هنر محدودتر و بستهتر میشود، پس عملاً این موضوع منتفی است. بنابراین آنچه وجود دارد را باید مدیریت کرد اما به شکلی آبرومندانهتر، با سلیقهتر و با مخاطب بیشتر.
این مدیریت تحولآفرین چطور ممکن میشود؟
تلویزیون نیاز به ساختار مدرنتری دارد که سالهاست درباره آن فکر میکنند اما به نظر میرسد برای طراحی این ساختار از الگوهای جهانی فاصله میگیرند. حرفهای کلی زده میشود ولی وقتی به عمل میرسند نمیدانند با ۴۵هزار کارمندشان چه کنند؟! نکته بعدی به گروه مدیریتی برای انجام این تغییرات برمیگردد. دوستان در صدا و سیما میگویند باید انگیزههای انقلابی و باور رسانهای انقلابی داشت، خب این هم یک مدل است ولی من متوجه آن نمی شوم! وقتی میگویند باور به تحول در جهت انقلابیتر شدن داریم، اول به این پاسخ بدهند که انقلابی بودن یعنی چه؟ و بعد اینکه انقلابیتر شدن به چه معناست؟
اینکه از سریالهای جدید صدا و سیما استقبال نمیشود و آمار بینندگان بازپخش سریالهای قدیمی بیشتر از سریالهای جدید است به برنامهسازان و کیفیت پایین آثارشان برمیگردد؟
اینکه بازپخش سریالهای دهههای پیش تماشاچی بیشتری دارد به برنامهسازها برنمیگردد و مربوط به اشکالات ساختاری سازمان میشود. جالب است بدانید سریال «جراحت»، «گلهای گرمسیری» و «شیدایی» که در دوره خودشان پر بیننده بودند در شورای طرح و برنامه صدا و سیما رد شدند ولی با گفتوگوهای دیگری و به اعتبار وجود مدیران مقتدر شبکه، پروژهها راه افتاد یعنی شوراها خارج از اختیار مدیران شبکهها تعریف میشد و شورایی بدون داشتن مسئولیت آنتن کاری را رد میکرد در حالیکه مدیر شبکه متعهد به آنتن بود.
این شوراها را با این فرض که ممکن است قدرت یک جا جمع شود، به تعدد اضافه کردند در صورتیکه یک مقام تصمیمگیر در رسانه باید وجود داشته باشد، اگر مدیر شبکهای اشتباه کرد او را بازخواست یا عزل کند، نمیتوان مدیر شبکه را به هر قیمتی حفظ کرد و چندین شورای مداخلهگر دیگر هم گذاشت. در مسیر تصویب شدن و به اجرا در آمدن یک پروژه در صدا و سیما گاهی ۲۰۰ تا ۲۵۰ نفر در قالب شوراها و دبیرخانههای مختلف وجود دارند که حقوق میگیرند، جلسه میگذارند، میوه میخورند و نظر میدهند! این را به هر کسی بگویید میخندد.
از همه جالبتر خروجی این شوراهاست؛ کاری را تصویب میکنند که بعداً نمیتوانند پخش کنند، کارهایی را هم رد میکنند که همان کار بعدها تولید و پخش میشود. هر مدیر جدیدی هم سرکار میآید این اشکالات را شناسایی میکند اما مشخص نیست عمر مدیریتیاش کفاف نمیدهد یا درگیر مسائل اجرایی میشود که اصلاحی انجام نمیشود چون پاسخگویی به افکار عمومی وجود ندارد. پلتفرمی که سریال جدیدی را پخش میکند اگر مخاطب نپسندد اکانت جدید نمیخرند و آن پلتفرم متوجه اشتباهش میشود. اینکه مدیران تلویزیون، آمار پایین بیننده را اعلام میکنند خوب است اما مقدمه ماجراست. با این شکل از مدیریت، اگر بودجه بیشتری هم به تلویزیون بدهند، برنامههای ضعیف بیشتری ساخته میشود چون ساختار سازمان مشکل دارد.
تغییر معاون سیما و آمدن محسن برمهانی در این جایگاه را برای آینده تلویزیون چطور پیشبینی میکنید؟
در این تغییر چند نکته مثبت وجود دارد؛ اینکه ایشان در برنامهسازی دستی بر آتش دارد، نیروی جوانی است و شاید روحیه محافظهکار نداشته باشد که امیدوارم چنین باشد اما نمیدانم در شکل ساختاری چطور عمل میکند چون شناخت زیادی از او ندارم.
نظر شما